در مردمک چشم تو افتاده صدایم
شوریده شده نی ز تمنای نوایم
با تو نفسم ، رنگ بهار است … و احساس
می رقصد در پیچ و خم هروله هایم
تو روح منی ، جان منی ، اصل صدایی
من عاشق تو تا سحری لب بگشایم
یک صبح نشستم که تو از عشق بگویی
یک عمر نشستی که من از راه بیایم
از شش جهت ار آمده ای ، باک ندارم
سو سو زده سوسوی دلت جانب ” هایم ”
در کوچه ی نی ، هم نفسم با تو که گفتی
در کوچه ی نی ، بی سر و پا با تو بیایم
پژواک صدای تو که در حنجره جاری ست
لبریز ترین ، شادترین حنجره هایم
آغوش ، قرار من و تو تا ته دنیاست
نزدیک تر آ ، ای صنم دورنمایم
دیگر “ارنی ” حرف دلم نیست ، چرا که
تو آمده ای در تپش آینه هایم
دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۹۴
۰
اندیشه خود را به یادگار بگذارید