ز لب های عطشناک تو قرآن می چکد آرام
و چشمان خودت را بسته ای ، از حفظ می خوانی
و مردم ، غرق در شورند ، لبریز از هیاهویند
نمی فهمند آیات خدا را ، خوب می دانی
و زیر پای چشمان تو کنج خیمه ای تب دار
برایت خارهای دشت ، آه آورده مهمانی
و اینجا استن حنانه ها از هجر می سوزند
و تو بالابلند نیزه ای ، قرآن پرّانی!
و با صوت خوش تو کربلا لبریز از نور است
و اینجا روضه رضوان شده ، تو عین رضوانی
برادر جان ! نمی دانند زینب بی تو هم غوغاست
و مانند پدر هو می کشد !، تو خوب می دانی
زمین کربلا وقف است ، هنگام سکوت تو
زمین کربلا شوق است هنگامی که می رانی
اگر چه سردرختی های ما در سوز سرما رفت
ولی تو ای هلال شام من ! ذات بهارانی
۲۲ فروردین ۱۳۹۳
اندیشه خود را به یادگار بگذارید