لوح، سپید بود.
میخواست بیازماید کوچ را، اشتیاق را،
ابتلا را، صید را و تسلیم را
سطرهایش مشتاق واژه بود
…. و واژه ها آمدند.
آرام و سبکبار….
حالا لوح، رد پای طپش دارد .
آن هم با طعم عطش
و من، می نویسم تا روزی که خدا
نقطه آخرین جمله را بر لوح بنشاند
یوسف کنعان ما در چاه ماند و آب شد
سهم ما از رویت تمثال رویش خواب شد
حضرت ایجاز او در دلو ماند و حال ما
در فراق حضرتش در حسرت اطناب شد
۳۱ فروردین ۱۳۹۳
سلام… استاد وقتی از این همه همهمه ای که در زندگیم وجود داره خسته میشم و هر لحظه بیشتر از پیش به هیچ و پوچ بودن دنیا پی می برم مطالب شما انگار آب روی آتشه… دلم پرواز میخواهد در اندوه سیاهی ها… یا حق التماس دعا
لطف دارید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وبسایت
Currently you have JavaScript disabled. In order to post comments, please make sure JavaScript and Cookies are enabled, and reload the page. Click here for instructions on how to enable JavaScript in your browser.
سلام…
استاد وقتی از این همه همهمه ای که در زندگیم وجود داره خسته میشم و هر لحظه بیشتر از پیش به هیچ و پوچ بودن دنیا پی می برم مطالب شما انگار آب روی آتشه…
دلم پرواز میخواهد در اندوه سیاهی ها…
یا حق
التماس دعا
لطف دارید