کمی آرام تر ، صحرا پر از خار است آقاجان!
مرا همراه شو ، این راه دشوار است آقا جان!
ببین از معجرم خون می چکد ، اینها که چیزی نیست
امام عابدم آنسوی بیمار است آقا جان!
صدای العطش ری می کند در غیبت چشمت
درون مشک ها ندبه تلنبار است آقا جان!
امام غایب من ! بی تو خواهر بی برادر شد
امام حاضرم در بند اشرار است آقا جان!
ببین چنگ ستم را در گلوی کوچک اصغر
ربابِ درد ، از این غصه بیدار است آقا جان !
تمام مشک ها خالیست ، سقا نیست ، آتش هست
زمین کربلا ، از هجر تبدار است ، آقا جان!
سرت از روی نیزه آیه می خواند ، به زیبایی
تمام قامتت از نیزه سرشار است ، آقا جان!
عمود خیمه گاه باورم ! بی بودنت دالم
الف خم می شود ، این حرف ناچار است ، آقا جان!
تو پود باورم بودی ، برادر جان ! … و می بینی
که حال و روز من بی بودنت تار است آقا جان!
اول محرم. ۱۳ آبان ۹۲
خون، جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن/
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن/
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن/
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن/
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس/
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس/
در آن لحظه هایی که قلم بی اختیار می شود و عطر حضور کاغذ را پر می کند من اسیر محتاج دستان دعای شما هستم….