برای مرگ ترک های من دعا می کرد
و جای من – که دلم با کویر همزاد است-
به لحن قطره باران ترا صدا می کرد
و عطر سیب درختی که تکیه گاهم بود
مرا به طعم نگاه تو مبتلا می کرد
تمام حس نمور مرا تغزل شست
به جای آن تپش عشق را نشا می کرد
و دست های مرا تا حضور باران برد
و واژه های مرا در زمین رها می کرد
سکوت رفت … و حالا کلام منعقد است
و واژه های مرا دوست پاگشا می کرد
اندیشه خود را به یادگار بگذارید